امین بهلولیامین بهلولی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

بیردانام BIRDANAM

گردش یک روزه

عزیز دلم امروز اولین جمعه بعداز ماه رمضون بود و کلی دلتنگی برای گردشهای دسته جمعی با گروه مهربون وهمیشگیمون یعنی دوتا داییهای مامانی و خاله اینا و مامانجون اینا وما. خلاصه امروز صبح ساعت ٨ صبح راه افتادیم به سمت دره لیقوان که یکی از جاهای واقعا زیبا و گردشگری تبریزه. سرراه توی پارک مسافر که پیاده شدیم برای صبحونه اونجا چندتا سرسره و تاب بود که کلی با محمد رضا جون خوش گذروندین البته با کمک بابایی. اما پسرم چون صبح ٢ساعت زود بیدار شده بودی نصف روز رو خوابیدی.یعنی بعداز اینکه سوار شدیم تا رسیدیم شما لالا کردی بعد یکم که بازی کردی و همه رو با دس دسیهات و بازیهای مخصوص خودت سرگرم کردی دوباره لالا و بعداز ظهر هم بعد یکم گردش بازم ل...
26 مرداد 1392

اغاز 12ماهگی

اغاز   ماهگیت مبارک امید زندگیم عزیز دلم از اینکه ١١ ماهه که شادی به زندگیمون بخشیدی ازت ممنونیم.ایشالا یک ماه دیگه تولدت میشه . امینم احساس میکنم دیگه بزرگ شدی چون اون گریه های زیاد تقریبا کم شدن و برا خودت اقایی شدی.انگار همین دیروز بود که تو رو گذاشتن بغلم در حالیکه فکت میلرزید و اینقه اینقه میکردی به همین زودی ١١ماه گذشت و تو هم بزرگ شدی . امیدوارم تو زندگیت همیشه شادوخندون باشی و قدر لحظه هاتو بدونی عسلم.             خدایا بازم به خاطر این فرشته کوچولو هزاران بار سپاسگذاریم. این هم عکسهایی که همین الان گرفتم . به کمک بالش تونستی سرپا وایست...
24 مرداد 1392

عاشقتم وقتی........

عاشقتم وقتی   میشینی و منتظر میشی تا نمازم تموم بشه و سرتو بذاری روی زانوم و شیر بخوری.  عاشقتم وقتی  میشینی سر سجاده نمازم و وقتی میرم سجده منتظر میشی و تو سرم میزنی یا با پا لگد میزنی که زود از سجده پاشم تا مهر برداری و بازی کنی. عاشقتم وقتی در و دیوار و کابینت و مبل و........میگیری و دورتادور خونه رو میگردی و برای خودت افتخار میکنی که میتونی راه بری.  عاشقتم وقتی تلاش میکنی تا مثل ما حرف بزنی مثلا میتونی بگی دی دی وقتی میخوایم بریم بیرون یا میتونی بگی با   با........ عاشقتم وقتی یه اهنگی پخش میشه سرتو تکون میدی و دس دسی میکنی وکلا همه جای بدنتو تکون میدی. البته اگه اهنگش شاد باشه. ...
24 مرداد 1392

تب شدید

عزيز دلم الان تقريبا يه هفته است كه نتوستم به وبلاگت سر بزنم چون شديدا تب كرده بودي. دقيقا شب 27 ماه رمضون بعد از اينكه از خونه عمه جون برگشتيم كه اونجا خيلي هم حالت خوب بود و همه رو با شيرين كاريها و پر خوريت ميخندوندي و كلي هم با عطاجون بازي كردين و خلاصه خيلي خوش گذرونديم حدود ساعت يك و نيم كه لالا كردي تا صبح هر نيم ساعت گريه ميكردي ونميتونستي راحت بخوابي تا اينكه وقتي براي سحري بلند شديم ديدم نی نیم داره تو تب ميسوزه. واي با بابايي واقعا ناراحت شديم. ديگه نخوابيدم وتا صبح پاشويت كردم. قربونت برم چه كيفي ميكردي وقتي پاهات سرد ميشدن. صبح شديدا اسهال هم ميكردي. تا عصر هر كاري كرديم تبت قطع نشد.وقتي رفتيم دكتر گفتن ويروسي كه...
23 مرداد 1392

وداع با رمضان

عزیز دلم ماه رمضون هم با همه خوشیهاش و زیباییهاش تموم شد. امسال اولین ماه رمضونی بود که در کنار مامانی و بابایی بودی.به خاطر همین هم احساس میکنیم واقعا خیلی زود تموم شد چون با تو که هستیم گذر دقایق رو احساس نمیکنیم.به جز روزهای اخرش که تو مریض شدی بقیه اش واقعا خوش گذشت. ولی خدا رو شکر که الان دیگه مریضیت کاملا برطرف شده وحالت کاملا خوبه. برای پاهات هم یه کرم ترکیبی از داروخانه گرفتیم که واقعا کارساز بود. و در عرض نیم روزسوختگیها کاملا برطرف شدن.فقط باید زیاد برات غذا درست کنم تا بخوری و دوباره تپل مامان بشی چون با ٥روز اسهالی که داشتی یکم لاغر شدی و لپای تپلت یکم کوچولو شدن. فدای لپات بشم جیگرم.  ...
20 مرداد 1392

اولین روز در خانه

عزیزم وقتی رسیدیم خونمون عمه هات سنگ تموم گذاشته بودند ویه ناهار مفصلی گذاشته بودند و اسپند برات دود کرده بودن و اومده بودن پیشوازت. اینجا میخوایم ببریمت اولین حمامتو بکنی جیگرم. دست مامانجون و عمه هات درد نکنه.                            مامانی ببین چه تمیز شدم ما ...
10 مرداد 1392

لباسهای عید 91

  پرنس مامان این لباسهای خوشگل رو مامانجون اینا برای کادوی عیدت خریدن. البته خیلی زیاد بودن که متاسفانه عکس ندارم ازشون. تخم مرغهای رنگی. سبزی. اسباب بازی.  اولین عید نوروزت 300 هزار تومن عیدی جمع کردی.                                                                     وااااااااااای خوش به حالت مامانی...
9 مرداد 1392

امین و محیا بانو

 این پرنسس خوشگل محیا جون که اومده بودن خونمون. گذاشتیمتون روی تختت تا باهم بازی کنین اما مگه تو گذاشتی اخه. همش میخواستی خانم خوشگله رو بزنی.                                  وای وای وای از دست تو پسر شلوغ!!!   ...
9 مرداد 1392